سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

5 ماهگی شازده کوچولو

1390/11/1 23:14
نویسنده : مامانی
168 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت:چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت :چرا تا بند امدن باران صبر نکردی؟

پدرم با عصبانیت گفت:تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک میکرد گفت:ای باران احمق!!!!

واین است معنی مادر

 


سلامپسر قشنگم سلام مامان جان باز من اومدم وبازم یه عالمه حرف و خاطره کهبرات بگم .عزیز دلم به سلامتی 4 ماهگیت رو سپری کردی و وارد ماه پنجمزندگیت شدی پسرم 150 روزه که نی نی من و بابا سیامک شدی 150 روزه که ما 2نفر شدیم 3 نفر. 150 روزه که ما بیشتر از پیش خوشبختیم 5 ماهگیت مبارکپسرم الهی که این ماه ماهی توام با خیرو سلامتی ونشاط برات باشه .

قبلاز هر چیز میخوام از همه کسانی که به من و تو سر میزنند و پیغام میگذارندو ابراز محبت میکنند تشکر و قدر دانی کنم و بگم لطف و صفای شما عزیزانسرمشق مهربانی پسرم سیاوش میشه و اون یاد میگیره محبت و صفای شما هارو ولذت میبره از اینکه مورد لطف شما قرار گرفته و این مقدمه ای میشه که اونهمبه دیگران لطف و محبت داشته باشه از همه دوستان عزیزم بی نهایت ممنون وسپاسگزارم .

پسرمآخر چهار ماهگیت یعنی 26 آذر 1390 باز برای دومین بار واکسن 3 گانت کهشامل کزاز ،دیفتری،و سیاه سرفه بود رو بهت زدند.خدا رو شکر باز طبق دفعاتقبل بی تابی نکردی و مشکلی برات پیش نیومد به افتخار ورودت به دنیای 5ماهگی باز تو این ماه من و بابا یه جشن 3 نفره تو خونمون گرفتیم. خونهکوچیکمون که با همه کوچیکیش برای ما بزرگه و پر از صلح و صفاست و ادمایتوش همدیگرو عاشقانه دوست دارند .پسرم 30 آذر اولین شب یلدای زندگیت بودهم برای تو هم برای ما که برای اولین بار تو شب بلند یلدا یه نی نی خوشگلو دوست داشتنی پیشمون بود .بابایی برات یه کیکه هندوانه خریده بود آخهعزیزم شب یلداست و هندوانه خوردنش.بابایی یه کادوی خیلی خیلی خوب براتخریده بود یه کتاب که شامل سری 4 تایی کتابهای رنگ امیزی و شناخت حیواناتبود برات نگهشون میدارم تاهر وقت به سنی رسیدی که بتونی با هاشون کار کنیدر اختیارت قرار بدم و باهاشون کار کنی .از پایان 4 ماهگیت غذای کمکیت روشروع کردم البته این شروع کردن غذات به علت نخوردن شیر مامان و خوردن شیرخشک بود در ابتدا با فرنی و حریره برنج و بادام شروع کردم بعد کم کم سوپماهیچه و اب سیب و پوره میوههاجزو برنامه غذاییت شد. هر وقتم که خورشت بارمیزارم یه انگشت به دهنت میزنم تا نگاهت از سفره چیده بشه تا من و باباهمبتونیم راحت غذامونو بخوریم .الهی فدات بشم مامانی که وقتی سفره رومیندازم 4 چشمی زل میزنی به سفره و با زبون بی زبونی ازمون میخوای که تورو هم مهمون سفرمون کنیم .تو این مدت یه بار دیگه بردمت پیش دکترت جناباقای دکتر میر عرب فوق تخصص نوزادان و اطفال بعد از ویزیت کامل اقای دکتراعلام کردند که بابا این گل پسر حالش از منم بهتره و خدا رو شکر هیچ مشکلینداره .تو این ماه حسابی غلت میزنی و کل خونه رو غلتون غلتون متراژ میگیریخیلی از این کار کیف میکنی طوری که وقتی برت میگردونم گریه میکنی .ای جونمکه لحظه به لحظه یه نشونه از بزرگتر شدنت رو برامون میاری تا به من و بابابفهمونی که داری بزرگتر میشی و همه اینها مرحون لطف و عنایت پروردگاره

چندوقته پیش با هنر نمایی مامان یعنی بنده یه ارایشگاه خونگی ترتیب دادیم وموهاتو کوتاه کردم جونم که چقدر خوشگلتر و مامانی تر شدی خوب دیگه اینم یهنمونه دیگه از زرنگی های مامانیته دیگه .زلفاتو که اب و جارو کردم ناخنهاتو ام کوتاه کردم و شدی گل پسر مامان روح انگیز.از اواسط ماه سوم زندگیتکتابهای اموزش نوزادان 3 تا 6 ماهه رو برات گرفتم و هر روز باهات کارمیکنم هزار ماشالله به این هوش و ذکاوتت که به همه شکلها و نشونه ها واکنشنشون میدی . سیاوش مامانی من و بابا هر چقدرم بگیم که دوستت داریم بازم کمگفتیم مامانی چه خوب شد که اومدی چه خوب شد که اومدی و با ورجه ورجه کردنتتو خونمون یه حال و هوای دیگه ای به خونمون دادی اخ که مامان نمیدونی چقدرعاشقتیم دوستت داریم پسرم هم من هم بابا سیامک جونت خدا جونمو شکرت کهروزهای خوبمون رو بیشتر و بیشتر کردی و روزهای در کنار فرزندمون سیاوش روشیرین شیرینتر ممنون خدا ممنون پروردگارا .


تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست
تنها به نگاه او میسپارمت
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)