سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

خداحافظ پوشک سلام آزادی

1392/3/8 21:31
نویسنده : مامانی
458 بازدید
اشتراک گذاری

پسر زیبا و دوست داشتنی من سلام

فصلها و ماههای خدای مهربون یکی بعد از دیگری در حال گذرند و ما کم کم به تابستان پر از میوه و گرمای خداوند نزدیک میشیم هر چند تابستان برای همه ما از اردیبهشت ماه آغاز میشه و با بلند شدن روزها وقت بیشتری برای با هم بودن و گردش داریم...با نزدیک شدن به فصل تابستان این ماه پر از حرارت و گرمای خداتصمیم گرفتم در طی حرکتی ضربتی هم از پوشک جدات کنم هم با شیر پاستوریزه آشنات کنم ..تصمیم گرفته بودم تا قبل از رسیدن تابستان دستشویی رفتن رو بهت آموزش بدم تا تو اوج گرما از پوشک شدن کلافه نشی برای شروع این کار از 15 روز پیش از آغاز آموزشت تو رو با کلمه جیش و اینکه از کجا خارج میشه آشنا کردم طوری که هر وقت احساس میکردم داری توی پوشکت جیش میکنی سریع میگفتم آفرین پسرم داری جیش میکنی و دست به جلوی پوشکت میزدم و میگفتم جیشت اینجاست تو این 15 روز کلی پیشرفت کردی طوری که وقتی دیگران ازت میپرسیدند جیشت کجاست جلوی پوشکت رو نشون میدادی و میگفتی جیش با اتمام این دوره وقت اون رسیده بود که با محیط دستشویی بیشتر آشنات کنم هر چند از 2 ماهگی که برای شستشوت اونجا میبردمت با این محیط آشنا شده بودی ابتدا از سیفون دستشویی شروع کردم با چند بار باز و بسته کردن سیفون و دیدن جریان آب ترست ریخت و میخندیدی ..تصمیم بعدیم برای آماده شدنت این بود که وقتی پی پی میکردی و باید توی دستشویی شسته میشدی بهت میگفتم جیش کن تا آروم آروم از پوشک جدات کنم مدت 6 الی 7 روز یکی دو بار برای جیش کردن به دستشویی میبردمت که وقتی دیدم کاملا متوجه خواسته من میشی تصمیمم رو عزم کردم که از فردا دیگه پوشکت نکنم وداع یک ماهم رو با مامان بزرگ شوکت و بابا بزرگ و خاله جون یلدا کردم و کار پوشک گیریم رو با توکل و کمک خدای مهربونم از شنبه 21 اردیبهشت آغاز کردم .....وقتی محیط دستشویی رو با تزیینهای قشنگش دیدی کلی بالا و پایین پریدی و خوشحالی کردی چسبوندن عکسهای بچه ها به دیوار دستشویی و آویزون کردن عروسکهای پولیشی و مورد علاقت و از همه مهمتر نصب یه باطری خور موزیکال که وقتی خسته شدی با فشار دادنش موزیک گوش بدی همه چیز رو برات محیا کردم تا در محیطی امن و بدون ترس و استرس از پوشک جدا بشی. صبحها تا از خواب بیدار میشی به دستشویی میری بعد که دست و روت رو شستم و خشک کردم شورت آموزشیت رو پات میکنم و از اون موقع به بعد هر 15 دقیقه یک بار به دستشویی میبرمت پسر ناز و آقای من پسر دوست داشتنی من همکاری کردنت با من تو این پروژه از دید من و بابا سیامک گلت عالی و عالی و عالی بود امیدوارم برادر یا خواهر آیندت هم خصوصیات اخلاقی تو رو به ارث ببره و مثل تو خوب و عالی و بی نظیر باشه هر چند من و بابایی پی بد قلقی ها و گریه های گاه و بی گاه نی نی آینده رو به تنمون زدیم  چون شنیدم و دیدم که بچه دوم شیطونتر از اولیه .به قول مامان بزرگت خدای مهربون وقتی حال و حوصله خیلی خیلی خوبی داشت آب و گل وجود تو رو سرشت و تو رو با اخلاقی خوب و با سازگاری زیاد به ما هدیه داد تنت همیشه سالم و لبت همیشه خندان و دست خدای مهربون همیشه و در همه حال حامی و پشت و پناهت عزیز دل من و بابا..

روز اولی که پا به دنیای ما بزرگترها گذاشتی مامان بزرگ شوکتت و خاله مریم بهم گفتند بچه رو به روش ما بزرگ کن سنتی و با تجربیات ما کمتر سر هر موضوعی دکتر ببرش کمتر حساسیت نشون بده تا بچه سیر طبیعی خودش رو طی کنه راست میگفتند از همون روز اول که کامت رو با آب قند و ترنجبین و غیره آشنا کردم نه مشکلی برات پیش اومد نه ناراحتی کردی بلکه همه اون طبهای سنتی از دید من خوب جواب میدادند هر وقت سرما میخوردی با دود اسپند و پوشش پیشونیت باروغن کنجد حالت زودی خوب شد برای ختنه کردنت جز یک بار دیگه پیش دکتر نبردمت تو هیچ کدوم از واکسنهات از کمپرس گرم و سرد استفاده نکردم و امروز تو پسر ناز من از آب و گل در اومدی و من همه اینهارو مدیون تجربیات مامان بزرگ و خاله مریم هستم تجربیاتی که تو هیچ کدوم از صفحات اینترنت حک نشده بود از روز اولی که از پوشک جدات کردم نگران گلهای قالیم بودم که قرار بود به دست تو آبیاری بشن اما خدا رو شکر تا به امروز ذره ای نگاه چپ بهشون نکردی و تمام فرشهای خونمون پاک و بدور از نجاست موندند دیگه تو هیچ جایی از شورت آموزشی برات استفاده نمیکنم حتی تو خونه خودمون چون کاملا جیشت رو بهم میگی به قول مامان بزرگ سر 24 هزار تومان پول بی زبون که بابت خرید این 2 تا شورت داده بودم درد میکرد امروز یاد استرس اولین روز پوشک گیرونت که میوفتم کاملا خندم میگیره همش نگران بودم که  موفق میشم یا نه؟خدایا شکرت که تو همه مراحل کمکم کردی .مامانی شاید باورت نشه از همون روز اولی که وجود نازنین تو رو تو وجودم حس کردم ذره ای استرس ذره ای نگرانی از بارداریم از زایمانم از بدنیا اومدنت نداشتم یادمه تا آخرین روزهای به دنیا اومدنت حتی خرید میکردم خونه رو نظافت میکردم و ذر ه ای نگران آینده نبودم یادمه هر وقت برای ویزیت و اینکه از حال تو پسر کوچولوم با خبر بشم پیش دکتر میرفتم ازش میپرسیدم پس کی پسرم بدنیا میاد پس کی میبینمش انقده تو شکم من جا خوش کرده بودی و من انقده از بدنیا نیومدنت خسته شده بودم که یادمه دکترم برام خوردن گل گاوزبون رو تجویز کرد که البته من هم از خر شیطون پایین اومدم و از ترس اینکه مبادا بهت آسیبی برسه از خوردنش صرف نظر کردم تا بلاخره اومدی همه اینها رو گفتم تا بدونی حتی وقتی تو دل مامان بودی هم مامانی رو اذیت نکردی حال و هوای اون دوران به خاطر اذیت نکردنهات برام جزو بهترین خاطراتم رقم خوردباورت نمیشه حتی موقعی که میخواستی از دل مامان بیرون بیای هم اذیتم نکردی طوری که مامانی با پاهای خودم راهی بیمارستان شدم الهی که دست راستت بالای سر نی نی آیندمون باشه........

با پا گذاشتن به دوره 22ماهگیت تصمیم دیگه ای که باید عملیش میکردم آشنا کردن طعم و مزه شیر پاستوریزه با مزاج تو بود میدونستم با شروع این شیر بیرون روی یا هضم نکردن لاکتوز شیر اذیتت کنه اما باید این کار رو میکردم تا از شیر پاستوریزه هم استفاده کنی ابتدا روزی 2 بار و اونهم مابین هر وعده شیر خشکت آغاز کردم که با لطف خدا موفقیت آمیز بود و مشکلی پیش نیومد کم کم این 2 وعده بیشتر و بیشتر شد و الان دیگه کلا از شیر خشک گرفته شدی و از شیر پاستوریزه استفاده میکنی و اینطوری شد که تو پسر ناز من و بابا سیامک در طی مدت کوتاهی هم از پوشک گرفته شدی هم از شیر خشک .

پسر نازم ممنون که با ما همکاری کردی

ممنون که مثل همیشه آقایی خودت رو به ما نشون دادی

ممنون که لبخند موفقیت رو به لبهای من و بابایی نشوندی

ممنون از اینکه هستی و خونه ما رو روشنتر و با صفاتر کردی

دایره لغاتت فراتر رفته جدیدا بیش از حد از کلمه نه نه نه استفاده میکنی بابایی بابایی که از دهنت نمیوفته و مامایی مامایی گفتنت شنیدنی ترین کلمه دنیا برای من شده .دایی گفتنت که حرف نداره و جمله دستت رو بده رو خوب و واضح ادا میکنی ..

تفریحاتت مثل گذشته پارک بردن و بازی با بچه هاست تو خونه هم ماشین بازی و تا رسیدن بابایی سوار بر کول بابایی میشی و کل خونه رو اسب سواری میکنی و خونمون پر میشه از خنده های شیرین تو دست و پنجه بابا سیامک هم درد نکنه که با تمام خستگیش یه اسب سواری جانانه مهمونت میکنه و تو از اینکه رو شونه های مردانه و پر از محبت بابایی هستی غرق خوشحالی میشی بابایی دنیا دنیا دوستت داریم...

برای سنجش بینایی چشمهات پیش دکتر بردمت که شکر خدا چشمهای قشنگت سالم سالم بود ..

عاشق بیش از حد نخودچی هستی و هر جا این قل قلی خوردنی رو ببینی میزاری تو دهنت و حالش رو میبری.

تو پهن کردن لباسها کمک حال خیلی مفیدی برای من شدی تا میبینی در ماشین رو باز کردم تا لباسها رو رو رخت آویز پهن کنم دونه به دونه لباسهارو کشون کشون برام تا لب پله میاری و اینجوری میشه که لباسهای بخت برگشته باز پر از گرد و خاک میشن و زمین و پله ها رو حسابی جارو میکشن اما چه کنم که همه این کارها از دید تو کمک به مامانیه و من دلم نمیاد از این کار منعت کنم حتی اگه لباسهامون کثیفتر از قبلش بشه...

عاشق مغز تخمه ای اونم از همه نوعش آفتابگردون و تخم هندوانه و تخم کدو .دونه به دونه از ظرف تغذیت بر میداری و میخوری هی بهت میگم و بهت نشون میدم که یا مشت مشت بخور یا چند تا چند تا تا بیشتر دلت رو بگیره اما تو همچنان پا بند همون یه مغز تخمه خودتی ..

از آب میوه های ترش لذتی عجیب میبری آب انار و آب البالو جزو اصلی ترین آب میو ههای عصرانته از خواب ظهرت که بلند میشی با خوردن این آب میوه های سرد و تگری دلت خنک میشه و انرژی میگیری..

خدایا بابت همه چیز همه چیزهایی که نمیشه نوشت و نمیشه گفت ممنون .همه چیزهایی که باعث آرامش من و سیامک و سیاوشه ممنون .پروردگارا بی نهایت شکرت.

به امید روزهایی پر از شادی برای تو من و بابا سیامک.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)