برای تولد بابا

بابایی و مامانی خوبم سلام

خوبین ؟خوشین؟سرحالیین؟

امروز با اجازتون دست به تی تاپ بابایی زدم و خواستم یه پست چوچولو برابابایی جونم بزالم ..مامانی جونم از دست من نالاحن نشی ها اما این نبشته هام فقط و فقط برا بابا جونمه یه نوشته کاملا مَیدونه مَیدونه...

بابایی جونم خوبی؟چه کالا میکنی با زحمتهای من نی نی؟بابایی از مامانی شنیدم فردا تبلدته مامانی برام گفته که تو هم یه لوزی لوزگالی مثل من گل پسر قند عسل تو دل مامان بزلگم بودی یه پسر خوشجل درست مثل خودم بلام گفته که یه لوزی دیگه طاقتت تموم شد و از دل مامان بزلگم اومدی بیرون و شدی یه نی نی خوشجل تپل مپل برا مامان بزلگو بابا بزلگ مهلبونم حالام که سالها از اون موقع گذشته شدی بابا جون مهلبون خودم یه بابا سیامک مهلبون که فقط مال خود خودمه و به هیچی هیچی نمیدمش...بابایی جونم از وقتی پا به دینای شما بزگترا گذاشتم از وقتی دیدم بابا جونم چطولی بلا آسایش من تلاش میکنه از همون موقها بیشتلو بیشتل دوست داشتم حتما شنیدی من تا 5 تا بیشتل بلد نیستم حتما میدونی 5 تا همه دینای منه حتما شنیدی که هل کیو بیشتر دوسش دالم میگم 5 تا دوست دالم حالام اومدم به تو بابایی خوب و مهلبونم بگم بابا سیامک جونم 5 تای 5 تا دوست دارم ..

بابا جونم جونم برات بگه یه لوزی لوزگالی که کوچولوتر بودم خوب جیشمو بلد نبودم مثه همه نی نی های دیگه باید مامانی یه پوشک گنده گنده بهم میبست تا هم شما بزگترا لاحت باشین هم من نی نی ..بابا جونم یه کم که بزگتر شدم یا به قول مامانم آقاتل شدم فهمیدم نصف حقوقت لو میزالی برا پوشک من فسقلی دیدم آخه خدایا چه جولی به بابایی کمک کنم ؟چی کا کنم پولاش هدل نشه ؟چی کال کنم پولاش تو جیبش بمونه؟تا اینکه یه لوزی لوزگالی که خاله مییم اینا اومده بودن خونمون به مامانی گفتش دیگه این شازده پسل بزرگ شده آقا شده از پوشک بگیلش همونجا به خدا گفتم خدا جونم خدای من نی نی به من کمک کن زودی جیشمو یاد بگیلم تا بابایی دیگه پولاش هدل نشه با خودم گفتم سیاوش کوچولو کالی نداله که اولش شاید تو شلوارت جیش کنی اما خجالت نکشی ها گیه هم نکنی ها فقط حواست باشه هر وقت جیشت اومد به مامانی بگی تا بلاخله یاد بگیلی ..بابا جونم انقده دوست دالم که 20 لوزه با کمک مامانی مییدونه مییدونه بهتون ثابت کردم و نزاشتم مامانی دیگه پوشکم کنه ..

بابایی جونم خودم میدونم بعضی روزا که از سر کار میای خونه و خسته خسته ای و من میپرم رو شونه هات و همش اذیتت میکنم اما بابا جونم خوب منم دلم برا بازی کردن با تو تنگ تنگ میشه دیگه..خودم میدونم بعضی شبها قایمکی به مامانی میگی اااااااااه این فسقلی هم نمیخوابه یکم فوبتال نیگا کنم ها ..تازشم خودم میدونم شبهایی که زودی خوابم میبره اون شب تو و مامانی خوشال میشین و میشینین تبلزیون نیگا میکونین و میوه میخولین ...بابایی جونم خودم میدونم خیلی شیطونم اما خوب من چی کا کنم به قول اون آقاهه که تو تبلزیون حف میزد این متقضای سنمه و اگه تو این سند و سال از سر و کولتون بالا و پایین نرم و خونمون همش منظم و ملتب باشه جای تعجبه..

بابایی جونم چن لوز پیش مامانی فلشامونو داد قالی شویی بشولن آخه دیگه باورش شده بود که من جیش نمیکنم بابایی یه حیف میدونه بهت میگم به کسی نگی ها اومدن که فلشامونو ببرن از اینکه دیگه مرد شده بودم و جیش نمیکردم سرمو مثل یه مرد بالا گرفته بودم و زل زده بودم تو چش آقاهه انقده به خود نی نیم ابتخار کردم که نگو

بابایی جونم این سومین رمضانیه که من پیش شمام شبا که با مامانی بیدال میشین و بازم به به میخولین من هم بیدال میشم و شما رو میبینم اما پیش خودم میگم بابا و مامان گنا دارن بزا به به هشونو بخولن خودمو به خواب میزنمو فقط نیگاتون میکنم بابایی منم خیلی دلم میخواست مث شما لوزه میگلفتم اما آخه چه جولی با مغز تخمه هامو آب میوه هامو همه به به هایی که مامان بهم میده بای بای کنم تازشم شیشه شیلمو چی کا کنم دلم براش تنگ میشه بابایی جونم همین که شبا لالا میکنم و میزالم شما به به هتونو بخولین کلی ثواب داله دیگه..

بابایی جونم فلدا روز تبلدته من و مامان هم یه کادوی خوشجل برات خلیدیم بابایی جونم  مامانی هم خیلی دوس داشت بیاد و این لوزو بهت تبریک بگه اما میگه اینجا دفتر خاطرات منه و نباید از احساسات شخصی توش نبشته بشه میگه اینجا ببلاگ تویه نه من مامانی گفت خودش حضولی بهت تبلیک میگه اما به منم گفت همین جا از طلف خودم و مامانی از همه تلاشات و مهلبونیات دینا دینا از طرف مامانی و 5 تا از طرف خودم ازت تشکل کنم

بابایی جونم الهی که سایه میدونت همیشه و همیشه بالا سل من و مامانی باشه منو مامان خیلی دوست داریم

بابایی تبلدت 5 تا مبارک

بابایی خیلی دوست دالم

بابایی تبلدت مبارک