سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

خان داداش کوچولوی 2 ساله

1392/8/8 20:43
نویسنده : مامانی
441 بازدید
اشتراک گذاری

نازنین زیبا روی من سلام

پسر ارشد و دوست داشتنی من سلام

امروز بعد از کلی تاخیر خدای مهربون یاریم کرد تا دوباره بیام و برات بنویسم نوشته هایی نو و پر از بوی خوب برای تو .

مدتها بود که برات ننوشته بودم اما همه مطالب و نوشته هام رو در گوشه ای از ذهنم جای دادم تا روزی خدا یاریم کنه و بیام و برات از همه اونها بنویسم.

26 مرداد ماه هم اومد و من و بابا شاهد یک سال بزرگتر شدن ثمره عشقمون شدیم یک سال دیگه اومد و تو فرزند ارشد ما بزرگتر و رشیدتر شدی و این جای شکری دوباره از خدای مهربونمون داره خدایی که تو نازنین رو به من و بابا سپرد تابا بزرگتر شدنت حرف زدنت راه رفتنت و همه شیطنتهات بیشتر و بیشتر به عظمت و لطف پروردگارمون پی ببریم خدایی که در همه این 2 سال لحظه ای چشم از تو برنداشت و مامانی رو خیلی خیلی کمک و یاری داد.

شادی تولد امسالت بر خلاف سال پیش بین من و تو و بابایی تقسیم شد با اینکه مهمانی نداشتیم اما تولدی بیاد ماندنی و شیرین تو ذهنمون رقم خورد یه تولد کوچیک سه نفره اما پر از شادی و رقص و خاطره.تولدت مبارک عزیزترین کس من و بابا سیامک .بابایی امسال تصمیمش رو عزم کرده بود تا برای پسرش یه دوچرخه بخره کادوی روز تولدت دوچرخه ای خوشگل و کوچیک و جم و جور بود .وقتی روش میشینی بابایی کلی ذوق میکنه و ازت میخواد به افتخارش هزار تا زنگ براش بزنی .ممنون بابایی خوب سیاوش.

شهریور امسال به اتفاق خاله مریم و خانوادش به یکی از شهرهای نزدیک تبریز برای مراسم عروسی دعوت شدیم شهرستان سیس با آب و هوایی کاملا متفاوت با تهران تو این مدت 5 روز که مهمان خانه برادر عمو علی بودیم به هر 3 مون خیلی خوش گذشت طوری که وقتی عمو علی خبر برگشتمون رو بهمون داد هر سه تاییمون دمق شدیم تو بیشتر از من و بابا چون انقدر هم بازی قدو نیم قد دورو برت رو پر کرده بود که از همه چیز فارغ فقط و فقط بازی میکردی و این شد که تو سفر نامه زندگیت اولین سفر بیاد موندنیت شهرستان سیس شد .

قرار شد بنویسم اما از کدوم قسمتش نمیدونم از حرف زدنت از شیرین کاریهات از بدو بدو کردنت از خان داداش شدنت از کدومشون برات بنویسم که همشون جز شیرینی برای من و بابا چیز دیگه ای نیست .

کاسکوی خونمون شدی هر چی که بهت میگیم با لحنی شیرین و پر از خنده تحویلمون میدی انقده شیرین حرف میزنی که آدم دلش میخواد درسته و  شسته و نشسته قورتت بده یادته میگفتم بابا بابا میکنی اما کلمه مامان رو به زبون نمیاری الان روزی هزار بار صبح تا شب مامان مامان از دهنت میریزه و تا بله ای بلند بالا تقدیمت نکنم دست از سر م برنمیداری ریخت و پاشهات به حد صفر رسیده کافیه یه سیدی برات بزارم یا دفتر و مداد رنگیهات رو برات بیارم یا بخوای خمیر بازی کنی انقده آروم با خودت سرگرم میشی که از دیدنت کیف میکنم .خوابت مثل گذشته توپ توپه شب میخوابی و حول و هوش 10صبح بیدار میشی .کلا اگه بخوام برات بگم بچه خیلی خیلی خوبی برام هستی مامانی خدای مهربون از جمیع بلاها و نظرها دورت کنه.

انقده پسر خوبی برا مامان بودی و اذیتم نکردی که من و بابایی تصمیم گرفتیم از خدای مهربونمون بخوایم یه گل پسر دیگه درست مثل تو رو بهمون هدیه کنه یه پسر شیرین زبون و دوست داشتنی درست مثل خان داداشش سیاوش لطف خدا این بار هم ما رو شرمنده خودش کرد و خدای مهربون به من و بابا و تو یه نی نی کوچولو هدیه کرد خدایا تو این 4 سال و اندی زندگی مشترکمون بهمون یه سر پناه امن و گرم دادی در عرض این 4 سال بهمون مال و اموالی بی حد و مرز دادی تو این مدت 4 سال به من و بابایی 2 تا گل پسر دادی بهمون عشق دادی سلامتی و نشاط دادی خدایا باورم نمیشه 4 سال و نیم از شروع زندگی مشترکمون انقدر پیشرفت برامون نوشته باشی یه زندگی بدور از مشغله های فکری بدور از دغدغه های بی مورد به دور از تنش و نگرانی رو برامون رقم زدی خدایا تو بگو جبران همه این خوبیهات چگونه شکریست؟

خدایا شکرت که جمع 3 نفره خونمون رو با ورود فرزندی دیگه شادتر و شادتر میکنی خدایا شکرت خدایا شکرت

آره مامانی قراره مامان برات یه یار و رفیق و برادرو هم بازی بیاره قراره تا چند ماه دیگه یه نی نی خوشگل برای همیشه به جمع خونمون اضافه بشه قراره دیگه بشی خان داداش .شاید هضمش برای تو پسر نازم سخت باشه اما تو اومدن تو و برادرت انگار حکمتی عجیب نهفته تو رو خدای مهربون تو ماه خودش ماه مبارک رمضان بهمون سپرد و این بار هم لطف خدا دوباره ودوباره شامل حال برادرت شد و تو ماه مبارک رمضان از اومدن این هدیه خدایی باخبر شدیم قدم هر دوتون تو این ماه مبارک دست خدای این ماه همیشه و همیشه پشت و پناه شما دو تا پسر های من و بابا باشه.سیاوش جان نی نیمون پسره و من و بابا به شکرانه اینکه مهمان رمضان امسال ما شد تصمیم گرفتیم اسمش رو سبحان بگذاریم فرزندی از جنس پاک و منزه اسم زیباش رو سبحان گذاشتیم تا در طول این ماه و همه ماههاو روزهای خدا تو همه دعاها و نمازها اسمش رو صدا بزنیم و یادمون باشه خدا چه لطفی رو شاملمون کرد.

بجز وسایل ریز و بیاد موندنیت برای دوران بزرگسالیت مابقی وسایلت رو دسته بندی کردم برای داداش سبحانت قراره تا چند وقت دیگه با تو و بابایی بریم و برا داداشیت یکم رخت و لباس نو و سایل نو بخریم آخه سبحان عید نوروز امسال پیش ما سر سفره هفت سینه و دلم میخواد بهترینها رو براش فراهم کنم .

بر خلاف تصوراتم از بچه دار شدن دوبارم
داداشیت هم مثل خودت یه آقای به تمام معنیه از وقتی فهمیدم که دارم بازم مامان میشم داداشیت ذره ای ذره ای اذیتم نکرده شام و ناهارت به موقع نظافت خونمون به موقع گشت و گذارمون به موقع داداشیت هم مثل خودت یه پسر خوب و فهمیدست.÷12

باورم نمیشه تا چند ماه دیگه دو تا فسقلی شیطون سر سفرمون بشینن و کل خونه رو کن فیکون کنند من جمع کنم و شما دو تا بریزید و بپاشید باورم نمیشه چند وقت بعدش با هم برید آب بازی با هم برید مدرسه با هم برید خرید باورم نمیشه من باشم و سه تا مرد خونه وای خدا جون باورم نمیشه بازم دارم مامان میشم خدایا بازم شکرت

با بایی رفته بودی خرید یه آقایی برای خرید اومده بود تا تو رو دید انقده ازت خوشش اومد که بهت گفت بدو برو صورت باباتو ببوس بیا با من بریم خونمون بازی کنیم بابایی هم در کمال تعجب دید که اومدی و ماچش کردی و رفتی درست پیش پای آقاهه وایسادی تا باهاش بری خونشون.

یه روز هم بابایی ماشینهای شکستتو تعمیر میکرد یکیشون رو که درست کرد بی هوا بلند گفتی ماشینمو درست کردی آفررررررررررررررین.

دلت که شیر میخواد بدون اینکه منت منو بکشی در یخچالو باز میکنی بطری شیر و با شیشه شیرتو میاری میزاری جلو چشمم میگی مامان ایش میفام .

عاشق مداد و مداد رنگی و ماژیکی هر جا یه مداد ببینی دنبال کاغذ میگردی تا روش برا خودت نقاشی کنی حالا دیگه مهم نیست قبض آب و برق باشه یا یه برگه مهم و با ارزش.

رفته بودیم دکتر برای سونو و دیدن سلامتی داداشیت تا دکتر صدای قلب داداشیت رو بلند کرد و گذاشت رو بلندگو تا ما هم بشنویم ترسیدی و پا گذاشتی به فرار .

بهت رقصیدن یاد دادم در حد تیم ملی کافیه یه موزیک شاد برات بزارم بلند میشی همچین برام میرقصی که حالشو میبرم .

با اجازت قراره کمدت به دو قسمت کاملا مساوی تقسیم بشه یه قسمت برا تو یه قسمت برا سبحان مامانی شرمنده خونمون یه خورده نقلیه و جا برا خرید کمد برا سبحان رو نداریم باید یه جورایی با هم بسازید دیگه عوضش بهتون قول میدم با توکل به خدا و پس انداز کردن من و بابا یه روزی صاحب یه خونه بزرگتر با دو تا اتاق بزرگتر یکی برای تو و یکی برای داداشیت به آرزوهام و قولام عمل کنم و شما رو به همه خواسته هاتون برسونم .

امروز رفتیم غربالگری داداشیت خدا رو هزار مرتبه شکر حالش خوبه خوب بود و دکترم راضی راضی همچین تا فهمید تو هم تو اتاق سونو هستی برات دست و پاشو تکون میداد که نگو یه پسر شیطون و پر جنب و جوش درست مثل خودت .

مامانی با اون قلب مهربون و پاکت با اون دستهای کوچیکت از خدای مهربون بخواه به همه مامانهایی که نی نی تو دلشون دارن سلامتی و عافیت هدیه کنه و همه مامانهایی که با امید وارد اتاق سونو میشن شادی و خنده بابت سلامتی نینیشون هدیه کنه..خدای خوب و مهربون سبحان شکرت که باز هم شادی و خنده رو به لب من و بابا سیامک و داداش سیاوش نشوندی خدایا بی نهایت ممنونتیم.

 

پسرم هم من هم داداشیت سبحان خسته شدیم میرم اما باز با یه عالمه حرف بر میگردم خیلی دوستت داریم .

به امید روزهایی پر از عشق و سلامتی برای بابا سیامک من و تو و سبحان جونمون...


تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست
تنها به نگاه او میسپارمت


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)