سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

پسر خوشگل 11 ماهه مامان

1391/3/27 16:54
نویسنده : مامانی
770 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خوشگل و نازم

خوبی مامان جان

امروز غذامو زود زود حاضر کردم و از لحاظ غذا و شیر و تعویض پوشکت که خیالم راحت شد خوابوندمت تا بیام و تند تند از خاطرات این روزهات برات بنویسم.

مامان جون این خاله جونهای وبلاگیت شرمندم کردن بس که گفتند مامان روح انگیز زود زود آپ کن تا بیشتر از حال گل پسرت با خبر بشیم دیگه خبر ندارن که تو شازده پسر ,قند عسل، از درو دیوار خونه بالا میری و کل انرژی باید صرف کنیم که تو رو فقط و فقط برای چند ثانیه ثابت نگهت داریم ...

حالا مگه با این شرایط میشه خاطرات نوشت و پست جدید گذاشت؟

اول از همه از سفرمون شروع میکنم که هر وقت پهنش میکنیم گمان میکنی قالیچه سلیمانه و میای وسطش میشینی و سفره بنده خدا رو مچاله که چه عرض کنم له و لوردش میکنی..قاشق رو دستت میگیری و با یه نشانه گیری ماهرانه همچین پرت میکنی تو بشقاب خورشتمون که نصف خورشتمون میشینه تو صورت من و بابا سیامکت...

نون خوردنت که حرف نداره یه تیکه سنگک یا بربری یا لواش که گیرت میاد همچین جانانه میخوریش که آدم رو به هوس میندازی از نون باگت و نون شیر مال زیاد خوشت نمیاد الحق که بچه خودمی و جز نون تنوری تو نونوایی سنتی خودمون نون دیگه ای رو دوست نداری.

عاشق آب هندوانه و آب پرتغالی سهمیه هر روزت یه پرتغال و یه فنجون آب هندونست...چوب شور و رول رول هم جز تنقلات میان وعدته.تنوع غذاییت رو برای ناهار و شامت رو خیلی زیاد کردم از کباب ماهیتابه ای بگیر تا املت همه چیز رو خوب خوب میخوریو الحق که این جاش رو کشیدی به بابا سیامک گلت که هر چی مامانی براش میپزه با اشتها میخوره و خداش رو شکر میکنه....و همچنان ماجرای مولتی ویتامین و قطره آهن و اصرار از من و نخوردن از شما ادامه داره........

26 خرداد باز با مامان بزرگت بردیمت مرکز بهداشت و خدا رو شکر از قد و وزنت و دور سرت راضی راضی بودن .....

برنامه هر روزمون برای پارک بردنت ادامه داره جدای از اینکه گاهی بابا خستست یا مامانی کار داره که نمیشه ببرمت بیرون عوضش فرداش بیشتر بیشتر تو پارک میمونیم تا جبران اونروز نرفته رو در بیاریم...

توی پارک یه زیر انداز پهن میکنیم و سه تایی روش میشینیم و با خوراکیهایی که با خودمون به پارک میبریم کلی حال میکنیم.

از اسباب بازی های دوران نوزادیت از جغجغه بگیر تا ماشین های چشمک زن و آواز خونت بیزار شدی ...عشق عمیقی به کفگیر و ملاقه خونمون داری.

این بیزاریت به اسباب بازیهات من و بابا سیامک رو ترقیب کرد تا یه سطل بزرگ لگو و چند تا ماشین جدید برات بگیریم  تا بازی کنی که البته ناگفته نمونه بابا سیامکت تو این کار رغیب واقعیته و اگه کاری به کارش نداشته باشی تا خود صبح لگو بازی میکنه ....

جدیدا عاشق یه اسباب بازی پولیشیت به اسم ببری شدی  طوری که موقع خواب همچین سفت بغلش میکنی که ببری بیچاره دیگه راهی برا نفس کشیدن نداره...


از اوایل همین ماه تصمیم گرفتم دیگه کمتر رو پاهام بندازمت و با تکونهای پام بخوابونمت .تصمیم گرفتم جات رو وسط پذیزایی پهن کنم و هر وقت خوابت اومد خودت بری و بخوابی و خوشبختانه و به لطف خدا خیلی خیلی تو این کار موفق بودم و خودت خسته که شدی ببری رو بغل کردی و گرفتی و خوابیدی.

پسر خوشگل و نازم یه لیست کوچیک و مختصر محض یادگاری از مامان

روح انگیزت :

صبحانه ها:بیسکوییت مادر وبیسکوییت ساقه طلایی و یه تیکه موز و یه تیکه سیب و یه قاشق خامه همه میکس و برن تو شکم مبارک شما........

ناهارها:آبگوشت .کباب و پلو .لوبیا پلو .ماکارانی.سوپ و آش و بگیر تا املت و بقیه غذاها...

شام ها:یه غذای ساده مثل کته نرم و سوپ..

تنقلات:رول رول..چوب شور..شکلات چوبی..کاکائو..راحتی و باسلوق ..

نون حالا هر نوعش که باشه..شیرینی و ماستهای میوه ای..

میوه ها:پرتغال ..هندوانه..موز..سیب..خیار..هلو..زردآلو..


راستی عزیزم تا یادم نرفته 26 همین ماه تولد بهترین و مهربونترین بابای دنیاست سیاوش باید کلی برا اون روز کمکم کنی تا ذحسابی یه جشن کوچیک و خوشگل 3 نفره برا بابایی بگیریم..

بابایی درسته از نشقه من و مامانی با خبر شدی اما تا همین جاش رو داشته باش تا 26 تیر .....بیخودیم با کاکائو و چوب شور و از این قبیل رشوه ها از زیر زبونم حرف بکشی تا 26 تیر که خودت متوجه نشقه من و مامان جونم بشی ...


تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست
تنها به نگاه او میسپارمت
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)