سیاوش بهار داره میاد
بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفرهء نو
بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکهء عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخوردهء لای کتاب
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگی مو در میکنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور
برق کفش جفتشده تو گنجهها
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
سلام عزیز دلم
سلام سیاوش کوچولوی ناز مامان
پسرم کمتر از یک ماه به اومدن بهار و پا گذاشتن به نوروز 1392 مونده یه عیدانه دیگه یه نوروز دیگه یه تغییر و تحول دیگه هم تو خودمون هم تو طبیعت زیبا و بکر خداوند..
خدای مهربون رو هزاران بار شکر که امسال رو سالی پر از موفقیت و شادی و سلامتی و برکت برامون رقم زد .خدایا ازت میخوام این نوروز رو هم همانند سالهای پیش برای هممون بهترینها رو هدیه بدی..
پسر خوشگلم کارای خونمون اول به لطف خدا و بعدش به کمک تو و بابایی مهربونت تموم شده و بیشتر فرصت میکنم باهات بازی کنم و بیشتر با هم بیرون بریم هر چند هوا دوباره سوز زمستونی خودش رو از سر گرفته و بد جور سوزش میزنه تو صورت آدم اما خوب ماهه آخر ساله و مجبوریم برا خرید بعضی چیزها بریم بیرون و دلمون میخواد تو هم کنارمون باشی تا هم آب و هوات عوض بشه و هم حوصلت باز بشه..
این جور که از شواهد معلومه امسال هم عید مهمون تهرانیم و جایی نمیریم البته این سفر نرفتنمون یه حسن بزرگی داره و اونم دیدن اقوام بابایی و مامانیه آخه یه سالی میشه که بعضی اقوام بابایی رو ندیدیم یه سالی میشه که دورا دور جویای حالشونیم و کمتر وقت میشه بهشون سر بزنیم .
امسال بهت قول میدم بر خلاف 4 سال پیش دست و پای بابایی رو ببندم و تو خونه حبسش کنم تا نتونه بره سر کار و 13 روز تمام با هم باشیم و بخوریم و بخوابیم و حسابی تهران گردی کنیم بریم خونه اقوام آخه امسال عید خونه خیلی از اقوام مامانی نرفتیم چون همشون عزادار دایی محمد(دایی مامانی)بودند .سیاوش انقده دوست داشتم وقتی زنده بود تو رو میدید اما اجل مهلت نداد و از پیش ما رفت امسال عید دایی جون رو از دست دادیم اما در عوض کمتر از 3 ماه دیگه یه دختر خانم خوشگل و ناز و کوچولو به اسم هستی خانم پا به این دنیا میزاره و وارد خونوادمون میشه و میشه یه هم بازی برا تو .الهی که قدمهای کوچولوش پر از خیر و برکت باشه و صحیح و سالم پا به دنیای قشنگ خدا بزاره.
تا عیدی بابایی و حقوقش دستمون اومد رفتیم کلی پوشک و شیر خشک برا عیدت گرفتیم تا تو عید گیر نیومدن پوشک و شیر خشک اذیتمون نکنه از الان بهت گفته باشم ها تا قبل تابستون چه خونه رو آبیاری کنی چه نکنی باید با پوشکهات بای بای کنی البته تا مدتها مهمون خوردن شیر خشکت هستی اونم به خاطر ویتامینهای فراوونش.
خوبه همین جا یه تشکر ناب و ویژه از یه بابای خوب و مهربون به اسم بابا سیامک بکنیم بابایی که تو این ماه برا خوشحالی مامان و تو گل پسر یه دنیا زحمت کشید بابایی که برا راحتی ما همه جوره تلاش میکنه سیاوش ماماندلم میخواد از الان تا همیشه قدر تمام زحمات بابایی رو بدونی و تا وقتی بزرگ شدی و تونستی این مطالب رو بخونی و بفهمی چه بابای خوبی داری تا اون موقع بیشتر و بیشتر بهش احترام بزاری و دوستش داشته باشی .
بابایی خوب سیاوش
همسر خوب مامانی
الهی که همیشه و همیشه سایت بالای سر من و سیاوش باشه و تنت همیشه و همبیشه سالم سالم سالم باشه..
مامانی عکسهای جشن واکسنت رو گذاشتیم برا آخرین پست سال 91
راستی سیاوش از اواسط 17 ماهگیت دیگه من حمومت نمیکنم و این کار رو به بابایی سپردم الحق که بابایی هم کم نیوورد و تو این چند بار بردنت به حموم کلی کف شامپو و آب حموم رو به خوردت داد و دست آخر شسته و نشسته و به قول خودمون چرکات رو خیس کرده تحویلت داد و به روشم نیورد که بلد نیست حمومت کنه اما خوب خداییش این یکی دوبار آخری بگی نگی خوب شستشوت داد بلاخره یاد میگیره تو هم حواست باشه باهاش که میری حموم هم تا آخرش چشماتو ببندی که کف تو چشمت نره هم دهنت رو ببندی که آب تو دهنت نره تا روزی که نمره بابایی به 20 برسه..
قربون همه شیطونیهات و بازیگوشیهات و کنجکاویهات بشه مامان
قربون همه بلبل زبونیهات و مریخی حرف زدنهات بشه مامان
قربون همه بوسه هایی که گاه و بی گاه از مامانی میکنی بشه مامان
قربونت بشه مامان که انقده دنیای منو بابایی رو شیرینتر کردی
دست خدای مهربون همیشه و همیشه پشت و پناهت مامانی .