سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

واکسن 18 ماهگی

1391/12/1 23:21
نویسنده : مامانی
326 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازم خوبی مامان جان

18 ماهگیت مبارک عزیز دل مامان

18 ماهگیت مبارک پسر صبور و مقاوم من

بلاخره روز واکسنت رسید و با زدن واکسن 18 ماهگیت تمام نگرانیهام تموم شد

خدایا این بار هم دستهام رو به سوی آسمانت بلند کردم و با تمام وجود بابت همه مهربونیهات نسبت به پسرم شکرت کردم..

صبح امروز زودتر از همیشه بیدار شدم و تو رو هم بیدار کردم صبحانت رو که خوردی یواش یواش حاضرت کردم و با هم راهی درمانگاه ماهان شدیم از در درمانگاه که وارد شدیم یه عالمه مامان و یه عالمه نی نی خوشگل مثل خودت اونجا بودن همشون وقت گرفته بودن و به نوبت واکسنشون زده میشد تو این حین کلی دوست پیدا کردی و باهاشون کل درمانگاه رو گذاشته بودین رو سرتون خلاصه نوبتت شد و رفتیم داخل چون امروز فقط واکسن میزدن دیگه پایش نداشتین فقط وزنت کردند تا به همون اندازه بهت قطره استامینوفن بدن هزار هزار ماشالله وزنت از نرمال هم بالاتر بود 11 کیلو و 300 گرم مامانی باید رژیم بگیری ها ..تا چشمت به سرنگ افتاد همچین بهم چسبیدی و گریه کردی که دلم خیلی سوخت اما مامان جان همه اینها برا سلامتیت لازمه عزیزم اول واکسن دستت رو زدن بعد هم واکسن پات و بعد هم قطره فلج اطفالت ..همه اینها کلا به یک دقیقه هم نکشید و خدایی دست خانم بهیار هم درد نکنه کارش عالی بود از درمانگاه که بیرون اومدیم برای اینکه واکسن هات تو پات پخش بشه نزدیک به 1 ساعت تو پارک بازار روز با هم بازی کردیم و کلی پیاده روی کردیم خونه هم که اومدیم حسابی ناهارت رو خوردی و قطرت رو هم دادم و خوابیدی و من موندم و نگرانی بابت تب کردن بعد از اون..ساعت 9 صبح واکسنت رو تزریق کردند و الان که ساعت 11 شبه به هیچ عنوان تب نکردی و راحت راحت خوابیدی ..به گفته مسول پایش باید کل روز رو برات حوله گرم میزاشتم اونجا طبق دو دفعه قبل واکسنت چشم گفتم اما خونه باز طبق دو دفعه قبل نه از حوله گرم خبری بود نه حوله سرد به قول مامان بزرگ مگه قدیمها حوله میزاشتند الانم خدا رو هزار مرتبه شکر نه دستت ورم داره و نه پات البته مامانی این سری رفتیم پایش مامانی رو لو ندی ها..

چون تب نداری قطره استامینفنت رو کردم هر 6 ساعت اونم کمتر از وزنت عصر هم برا اینکه حوصلت سر رفته بود رفتیم خونه خاله فخری جون گفتیم این سری آروم یجا میشینی اما انگار نه انگار واکسن زده باشی باز آتیش سوزوندن همیشگی و باز قربون صدقه رفتنهای خاله فخری جون یه کوچولو پات تو راه رفتن اذیتت میکرد که اونهم تا شب رفع شد..خدای مهربونم بازم هزار هزار بار شکرت..

تو این ماه فرهنگ لغاتت بامزه تر شده همچین عزیزم میگی که همه از خنده روده بر میشن تلفن رو بر میداری با یه حالت بامزه ای میگی عزیزم الهی قربون حرف زدنت بشه مامان پسر ناز و خوشگلم

چند روز پیش رفتیم بهار و کل خرید عیدت رو انجام دادیم تو لباسهایی که برات گرفتم یه جنتلمن واقعی شدی انقده ناز شده بودی که فروشنده کل همکاراش رو صدا زد تا بیان اتاق پر و ببیننت کلی هم البته بهت خندیدن دست بابایی خوب و مهربون هم درد نکنه که حسابی برات سنگ تموم گذاشت و بهترینها رو برات خرید البته با سلیقه مامانی ...کارای خونهمون چند هفته پیش تموم شد و الان هیچ کاری برای انجام دادن ندارم به خاطر همین هر روز صبحها با هم میریم گردش مخصوصا تو شهروند و کلی چرخ سواری و ماشین سواری جنابعالی عصر ها هم گه گاهی با بابایی میریم گردش اونم فقط به خاطر تو عزیز دلم ....قربونت بشم تا همین جاش رو داشته باش تا با پست بعدی و عکسهای مخصوص این پست باز بیام...دوستت داریم پسر ناز من و بابا سیامک...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)