سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

17 ماهگیم از زبونه خودم

1391/10/29 23:02
نویسنده : مامانی
307 بازدید
اشتراک گذاری


بنام خدای همه پستونکهای دینا

مامان و بابای خوبم سلام ..خوبین .خوشین .سلامتین؟

دیدم این مامان خانم انگار نه انگار من رفتم تو 17 ماهگیم بیاد و پست جدیدمو بزاره بخاطر همین خودم دست به کار شدم و اومدم تا از خاطراتم برا خود جینگیلیم بنویسم.

خوب از کجا شروع کنم از غذا خوردنم شیطنتهام از دیوار راست بالا رفتنام .

جونم براتون بگه با 16 ماهگیم بای بای کردم و اومدم تو 17 ماهگیم نمیدونم این ماهم ماه خوش خوشونمه یا نه نمیدونم باکسن داره یا نه آمپول داره یا نه  قطره دایه یانه اما هر جور باشه اومدم دیگه .

خود فسقلیم احساس میکنم پسمل خوبیم و مامان و بابام ازم راضین

چند وقت پیش رفته بودیم خونه مامان بزرگ شوکتم اونجا بعد از کلی گشت زدن و دید و بازدید و ماچ و بوسه کردن یه چیز جدید کفش کردم این جور که شنیدم اسمش لپه بود نه ببخشید پله بود دورو برمو دید زدم و دیدم که مامان با خاله و مامان بزرگ گرم گرفتن و با سرعت رفتن تو فاز از این ور و اونور گفتن منم از خدا خواسته پله هارو 2 تا 2 تا رفتم بالا و حالشو میبردم که یهویی مامانی سر رسید و سرم قورید که آخه بچه جان تو نمیگی از اون بالا میوفتی پایین و اوفه میشی .شب به امید فردا و پله نوردی یه نقشه عالی کشیدم و لالا کردم اما صبح که از خواب پاشودم دیدم ای داد بی داد یه چیز گنده که اسمش پشتی بود و گذاشتن سر اولین پله تا من نتونم بالا برم.....

چند روز پیش پیشا خاله مریم اینا اومده بودن خونمون داشتم با خودم بازی میکردم که یهو شنیدم خاله به مامان گفتش این پستونکهاشو یواش یواش از جلو چشماش جم کن تا عادت کنه دیگه نخوردشون تا اینو شنیدم یه میک گنده به پستونکم زدم و سفتتر تو دهنم نگهش داشتم آخه یکی نیست بگه خاله جونی تو چی کار به ممه من داری بزار حالشو ببرم دیگه جون منه و این پستونکهام از اون روز تا حالا عجیب میکش میزنم هااااااااااااااااااااااااا.

وای که چه سخته این حرف زدن فعلا که اده بده میکنم و به قول مامانم مریخی حف میزنم نکه مامانم یادم نده ها یا من شاگرد تنبلی باشم ها نه به جون مامانم اما آخه من چی کار کنم این حرف زدن برام خیلی سخته .بعضی وقتها به خودم میگم امروز میخوام به دهن مامان و بابا نیگا کنم و حرف زدنشون رو یاد بگیرماما مگه میشه مامانی که خدا برکت بده همچین تند و تند با بابا از این ور و اون ور حرف میزنه که لب خونی من چو چولو افاقه نمیکنه و کم میارم بابا جونی هم که اصلا وقت نمیکنه حرف بزنه از بس به حرفهای مامان گوش میده و با اون کله خوشملش تاییدشون میکنه خلاصه به خودم میگم شیاوش جونی قشه نخوری ها همه نی نی ها اولش این جورین و بعدش مش یه بلبل حرف میزنن ..

بعد خدا و مامان و بابا و همه پستونکهام عاشق رفتن خونه یه خاله مهلبونم اسمش خاله فخریه اونجا هیچکس حق نداره کاری به کارم داشته باشه آی آتیش میسوزونم ها آی میپاشم و میریزم ها اما خاله جونی هیچی بهم نمیگه و همش قوبون صدقم میره میرزه این 3 تا طقبرو برم بالا چون اونجا خیلی بهم خوش میگذاره تازشم پش تا خاله جونی رو دوس دارم آخه پش تا همه دینای منه ..

چند وقت پیش مامانم باز از بابایی پول گرفت و رفت بازم برام کتاب و اسباب بازی فکری خرید منم برا اینکه به این مامان خانوم بفهمونم من فعلا دوس دارم ماشین بازی و موتور بازی کنم و برا اینکه درس عبرتی بهش بدم که دفعه آخرش باشه برام کتاب و از این جور اسباب بازیها بخره همه کتابهارو جلو چشاش پاره پوره کردم ..دهنم وا موند وقتی من پاره میکردم و مامان از اینکه پاره کردنو بلد شدم قلبون صدقم میرفت

تازگیها مامانم تو شیرم پودر چاچایو میریزه وای خدا جونم چقده خوشمزه میشه این شیر تازه..چاچایو دوست دارم.

چند وقت چیشا شنیدم مامانی به بابا جونی گفتش کاش میشد این فرشهارو برا عید بدیم بشولن یا خودمون تو حیاط بندازیم بشولیم که بابایی گفتش بزار این چو چولورو از چوشک بگیریم آبیاریهاشو که کرد بعدش بروی جفت چشام میدم برات بشورنشون ..هه هه ههخیال کردین من به این زودیها رضایت میدم از پوشک جدام کنین همچین روز اولی خونه رو آبیاری کنم که مامانی بازم پوشکم کنه تازشم با خبر از پوشک گیری من و شروع آبیاریم آبلوم پیش دوست دخترام میره ..عاشقتم مولفیکسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس.

هر روقت میرم خونه خاله فخری جونی چون میدونم چملش درد میکنه غیرتم قبول نمیکنه و میرم تو آپشزخونشون و جارو خاک اندازشونو بر میدارم و کل آپشزخونشون رو جارو میکنم اما نمیدونم چلا همش این بزرگترا بهم میخندن حتی مامان و بابام ابلته برا من مهم چمل خاله جونیه و بس خلاصه تا خدا قدرت به بازوهام بده منم در خدمت خاله جونیم و تو همه کالاش بهش کمکش میکنم.

خدا جونی خیلی خسته شدم دلم میخواد برم لالا کنم اما بلد نیستم نوشته هامو تو این تی تاپ بابا سیف کنم حالا این تکمه رو میزنم هر چی شد شد..

مامانی و بابایی برا کادوی قشنگ 17 ماهگیم دینا دینا ازتون ممنونم

مامانی عسشو بعدن بزاری ها.

مامان و بابا منم خیلی دوستون دارم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)