سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

هدیه خدا به ما

1390/7/1 21:05
نویسنده : مامانی
138 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا لحظه ای وصف نشدنی که نه با حرف زدن و نه با نوشتننمی تونم وصفش کنم. چطور باور می کردم که تا لحظاتی دیگر خدا تو را به ما می ده.چطور باور می کردم که داره گل پسرم می یاد. چطور باور می کردم که دارم به معنایواقعی کلمه مادر شدن می رسم. غرق این افکار بودم که به خوابی عمیق فرو رفتم و فارغاز همه جا تنها به یاد تو چشمامو بستم و تو را به تنها معبود عالم خدای مهربانسپردم تا کمک کنه که صحیح و سالم پا به این دنیا بگذاری.

ساعت 5:50 دقیقه بامداد روز چهارشنبه خدای بزرگ و مهربان توکوچولوی دوست داشتنی رو برای همیشه به ما سپرد.

سیاوش ما تولدت مبارک

 

 

به هوش که اومدم خواستم برای اولین بار ببینمت از پرستارتخواهش کردم تورو پیشم بیاره. خانم پرستار رفت تا تو گل پسر قشنگمو بیاره. خدایاضربان قلبم هر ثانیه بیشترو بیشتر می زد. احساس می کردم قلبم داره از کار می افته.بعد از 9 ماه انتظار دیدار من و تو ..........

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام مستم

باز می لرزد دلم دستم

باز گویی در هوای دیگری هستم

و ما هر دو به هم رسیدیم بی هیچ عذر و بهانه ای و تا ابدشدیم من برای تو و تو برای من. فرشته من 9 ماه انتظار شیرین در کنار هم بودن به سررسید و من با تمام وجود تو را در آغوش گرفتم. باز نه با نوشتن و نه با گفتن نمیتوانم توصیف کنم آن همه لحظات زیبا را. پسرم وقتی برای اولین بار گونه هاتو بوسیدمتمام خستگی این راه فراموش کردم و با بودنت به آرامشی قشنگ و مادرانه رسیدم و ماهر دو غرق نگاه هم.

به شراب دیدگانت که از آن همیشه مستم

گل من تو را نه اکنون همه عمر می پرستم

خدا جونم بابت همه چیز ممنون. خدایا از اینکه این همه مدتمواظب پسرم بودی ممنون. خدایا بینهایت دوستت دارم.

پرستارت تو رو کنار تختم گذاشت تا ما رو به بخش منتقل کنهاز بخش ریکاوری که خارج شدیم بابا سیامک و دیدم که به طرفم اومد و بهم تبریک گفتپسرم بابایی هم برای اولین بار تورو دید. اونم مثل من تورو بوسید اونم مثل من بابتتوفرشته کوچولو از خدا تشکر کرد اونم مثلمن از ته دل خوشحال بود. حالا ما شدیم یه خانواده کوچک سه نفره. به افتخار اومدنتمامان نازی و بابا سیامک و عمو بابک و خاله مریم و علی آقا از همون اوایل شب توبیمارستان بودند تا صورت ماهت رو از نزدیک ببینند دست همگی شون درد نکنه.

همه فامیل خبر دار شدن که تو اومدی. ساعت 2:20 روز چهارشنبهبود که خاله فخری و مامان بزرگ و بابا بزرگت به دیدنت اومدن کادوی تولدتم همونجابهت دادن. دایی خسرو و پریسا جونم با یه دسته گل خوشگل به دیدنت اومدن. خاله فهیمهو عمو بیژن و شبنم جون و شهرزاد جون با کادوهای قشنگشون به بیمارستان اومدن. عموبابک و خاله محبوبه ام با یه جعبه شیرینی از محل کارشون به دیدنت اومدن. خاله مریمهم که از دیشب پرستاری من و تو رو به عهده گرفته بود و همه زحمتهای ما به دوش خالهجون بود. خلاصه دست همگی درد نکنه. همون روز اول تولدت بابا سیامک شناسنامتو گرفتو اسم قشنگت تو ثبت احوال ثبت شد و تو شدی آقای سیاوش بقائی خونه ما.

یه شب هر سه مون من و تو و خاله مریم تو بیمارستان موندیمکه صبح دکتر قلب و اطفال ویزیتت کردند و اجازه مرخصی صادر شد. ما هم بند و بساطمونرو با کلی گل و شیرینی جمع کردیم و منتظر شدیم تا بابا سیامک ماشین بگیره تا بریمخونه مامان بزرگ. تو خونه مامان بزرگ خاله یلدا و بابا بزرگ و مامان بزرگ بیصبرانه برای دیدن هردومون لحظه شماری می کردند کاش همه دنیا دوربین می شد و از همهاون لحظات خوب و قشنگ، لحظه هایی که خاله اینا برای اولین بار دیدنت فیلم و عکس میگرفت. مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله یلدا کلی مراقب ما بودند و نمیزاشتن آب تویدل هردومون تکون بخوره. همون روز اول خاله مریم حمومت کرد و حسابی تر و تمیز شدی.مامان جون عافیتت باشه.

الهی حموم دامادیت.

دو روز بعد در عین ناباوری تب 39 درجه کردی. سریع رسوندیمتبیمارستان شهید فهمیده به تشخیص پزشکت علت تبت عفونت ریه بود. دو سه روز بعد بهعلت نداشتن امکانات کافی بیمارستان منجمله بخش NICU با تلاش و زحمات زیادپرستاران و دایی خسروی عزیزت که بابت پذیرش بیمارستان کشید با آمبولانس بهبیمارستان محل تولدت بیمارستان میلاد منتقل شدی. مدت 4 روز تو اون بیمارستان زیرنظر دکتر هراتی متخصص نوزادان بودی که به حمد خدای مهربان و زحمات زیاد کادرپرستاری و پزشکت عفونت ریه ات کاملا برطرف شد و روز جمعه مورخ 90/6/4 با تائیدپزشکت ترخیص شدی.

همون روز عمو بابک اومد دنبالمون و هر 4 تایی مون راهی خونهمامان نازی یعنی مامان بابا شدیم آخه تو خونه ی مامان نازی مادربزرگت 2 تا عمویخوب و مهربون منتظر دیدنت بودند و خیلی دوست داشتن تو رو از نزدیک ببینن به همیندلیل اول رفتیم اونجا. عموها کلی از تو گل پسر خوششون اومده بود بعد از صرف ناهارطبق نذری که برای بهبودی تو کرده بودیم من و تو و بابا سیامک با آژانس رفتیمامامزاده صالح تجریش تا هم از این طریق از اون بزرگوار به خاطر سلامتی شما تشکرکنیم هم شما رو بیمه آن بزرگوار کنیم. بعد از زیارت با ماشین دایی خسرو راهی خونهمامان بزرگ شوکتت شدیم یعنی مامان مامانی. خاله یلدا برای سلامتیت یه گوسفند چاق وچله خریده بود که جلوی پای تو گل پسر قربونی کنه. خاله یلدا جون دستت درد نکنه.

26 روز تمام خونه مامان بزرگ هر دومون خوردیمو و خوابیدیم وتو گل پسر جون گرفتی و شدی پهلوونه پهلوونا . بعد 26 روز به اصرار بابایی برگشتیمخونه خودمون.

سیاوش جونم به خونمون خوش اومدی.

حالا ما شدیم یه خانواده کوچیک 3 نفره. من و تو و بابایی.تعریفی از خودم نباشه با اینکه ناشی بودم و برای اولین بار بود که موجود کوچولوییدستم سپرده بودن خوب از پس نگهداریت بر اومدم. حتی یادمه چند روز بعدش خودم تنهاییبردمت حموم. قربونت بشم ماهی کوچولوی من که تو حموم جیکت در نمیومد. حدود 2 ماهگیتبود که با تصمیم من و بابا سیامک برای ختنه کردنت اقدام کردیم. صبح روز عملت 2برابر وزنت بهت قطره استامینوفن و آب قند غلیظ دادم تا دردو کمتر احساس کنی. باباماشین گرفتو با مامان بزرگ رفتیم بیمارستان میلاد به خاطر اب قند و استامینوفنی کهبهت داده بودم فارغ از همه جا به خوابی عمیق فرو رفتی. نوبتت که شد پرستارت اسپریبی حسی به موضع عملت زد .بردمت رو تخته مخصوص عمل خوابوندمت. الهی بمیرم چقدروحشتناک بود یه تخت کوچیک با کلی کمربند. دست و پاهاتو کامل با کمربندها به تختمحکم کردن. طوری که نمی تونستی تکون بخوری. اقای دکتر ازم خواست از اطاق خارج بشم.البته به خاطر این درخواستش بینهایت ازش ممنونم. چون من تحمل دیدن اون صحنه رونداشتم گوشامو محکم گرفته بودم تا صدای گریه ات را نشنوم. خدا رو شکر خوب تحملکردی و کمتر اذیت شدی. 5 دقیقه بعد پرستارت صدام کرد تا بیام و ببرمت بیرون.

جونم مامانی آقا شدنت مبارک. مردتر شدنتم مبارک.

بعد از توضیحات مراقبتی آقای دکتر بابا ماشین گرفت تا راهیخونه بشیم. همون روز خاله فخری به افتخار این عمل جوانمردانت هممونو به صرف ناهارمهمان کرد و یه ناهار توپ و مشتی بهمون داد که دستشون درد نکنه.با تمام وجودمواظیت بودم و سر ساعت استامینوفنتو بهت می دادم و پماداتو مرتب بهت می زدم . کمیهم آب بازیت دادیم تا بالاخره حلقه مبارک بعد از کمی جا خشک کردن از رو رفت وافتاد و توشدی مرد مردان.

18 روز بعدش واکسن 2 ماهگیتو زدم . من و تو و مامان نازی وبابا خدایار با هم رفتیم درمانگاه ماهان. خدارو شکر نه تب کردی و نه بی تابی.

خدا جونم اینجام شکرت.

فعلا مامانی تا همینجارو داشته باش تابعد.

پسرم دنیا بزرگه ولی تو یهدل بزرگتر از دنیا داری

عزیزم با این چشای مهربونتودل هر که خوبه جا داری

پسرم دنیا بزرگه ولی من توروهر جایی که باشی می بینم

برات از قشنگترین باغ زمینگلهایمهربونی رو می چینم

پسرم خدای مهربون مابچههای خوبو خیلی دوست داره

وقتی که از آسمون بارون می یادبراشون خوابای رنگی می یاره

وقتی که تو خواب می خندی می دونمیه فرشته داره نازت می کنه

یه فرشته که شبیه خودته خودشومحرم رازت می کنه

پسرم دنیای پاک بچگیازتموم زندگی قشنگتره

مهربون باشو به مردم خوبی کنحرفای فرشته ها یادت نره

تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست
تنها به نگاه او میسپارمت
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)