سیاوشسیاوش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

سیاوش ماحصل عشق ما

سیاوش و پارک شادی 1

از این تاب خیلی خوشت اومده بود اینم از خنده پسر و پدر قربون نگاهت مامانی اینم برا بار دومت بود که تنهایی سوار شدی اینم از استخر توپت انقده بازی کردی که نگو           مامان بابا شما هم بیاید سوار شید اینم کالسکه متحرک و موزیکال   کلاه کاسکتت کو مامانی؟ اینجام منتظر نوبتت بودی دختر خانم برو بالا دیگه نوبت منه اینم از آکروجت         ...
20 اسفند 1391

سیاوش و پارک شادی 2

اینجام شبیه لوک خوش شانس شده بودی   الهی قربون لب ور چیدنت بشم مامانی   اینم از قطار سرعت که واقعا وحشتناک بود     وای ییییییییی چه ماهی خوشگلی     خوب کدوم رو بازی نکردم؟ سیاوش و دنیایی از اسباب بازیها   اینجام با بابایی ماشین سواری کردی برا بابایی هم بد نشد ها ااااااااا   بابایی و سینما 5 بعدی     اینجام جورابت تو استخر توپ جا موند     بابایی و سیاوش ...
20 اسفند 1391

عکسهایی از گذشته (2)

ناغافل روسری مامان بزرگ رو سرت انداختی قربون موهای آلمانیت در حال مطالعه مجله شهرزاد اینم همون تی تاپیه که بلاخره یه روزی دل و رودشو میریزی بیرون اینم یه شاهکار دیگه از توی وروجک الهی لبت تا ابد بخنده عزیزم فدای صورت آبگوشتیت بشه مامان آفتاب بدیم خدمتتون چقدم بهت میاد مامانی اینم پیشی هایی که اومدن توی وروجک جیگر رو دید بزنن اینم حاج خانم خوشگل خونه ما خدایا کمکم کن اینو دیگه خراب نکنم یعنی این چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه؟ بدش مامان مال خودم بود تا آبنباته رو میخورم یه نقشه هم برا یه شیطنت دیگه بکشم اینم سواری ...
15 اسفند 1391

عکسهایی از گذشته (1)

پسرم اینجا 1 ساعته پا به دنیا گذاشتی بعد بیدار شدنت تا خود خود شب فقط نگاه میکردی برا خود پرستارها هم جای تعجب بود همه این نگاههات خواب چی میبینی مامان جان؟ از اول خوش تیپ بودی نگیر دیگه بابایی یه خواب خوش رو شونه مامانی   اینم خاله فخری خوشگل و مهربونته که خیلی خیلی زیاد دوستت داره   تو و اولین پستونکت که هدیه پسر عمو جونت بود   اینم بابایی و پسملی فدای نگاهت مامانی بشم من مدل مو 1 بچه مثبت مدل مو 2 فرق از وسط مدل مو 3 بچه فشن مدل مو 4 بچه خیلی خیلی مثبت علی اصغر کوچولوی من و بابا الهی لبت همیشه بخنده مامانی ...
11 اسفند 1391

سیاوش بهار داره میاد

بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ء نو بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ با اینا زمستونو سر می‌کنم با اینا خستگی‌مو در می‌کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ء عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده‌ء لای کتاب با اینا زمستونو سر می‌کنم با اینا خستگی مو در می‌کنم فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها با اینا زمستونو سر می‌کنم با اینا خستگی‌مو در می‌کنم عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه بوی گل محمدی که ...
8 اسفند 1391

واکسن 18 ماهگی

سلام پسر نازم خوبی مامان جان 18 ماهگیت مبارک عزیز دل مامان 18 ماهگیت مبارک پسر صبور و مقاوم من بلاخره روز واکسنت رسید و با زدن واکسن 18 ماهگیت تمام نگرانیهام تموم شد خدایا این بار هم دستهام رو به سوی آسمانت بلند کردم و با تمام وجود بابت همه مهربونیهات نسبت به پسرم شکرت کردم.. صبح امروز زودتر از همیشه بیدار شدم و تو رو هم بیدار کردم صبحانت رو که خوردی یواش یواش حاضرت کردم و با هم راهی درمانگاه ماهان شدیم از در درمانگاه که وارد شدیم یه عالمه مامان و یه عالمه نی نی خوشگل مثل خودت اونجا بودن همشون وقت گرفته بودن و به نوبت واکسنشون زده میشد تو این حین کلی دوست پیدا کردی و باهاشون کل درمانگاه رو گذاشته بودین رو سرت...
1 اسفند 1391

این پست فقط عکس

الهی قربون این نگاهت بشم مامان من   من و دوست خوشگلم اینم ماژیکهایی که جنسش خوراکیه و قابل دهن بردن اونم با طعمهای مختلف اینم یه هدیه دیگه از بابا و مامان اینم یه جورچین باز از طرف بابایی و مامانی اینم هدیه اصلی 17 ماهگیم به به چه صندلی خوشملی       بفرما به به اینم شاهکارای جیگر مامان پسر سیب به دست من چیییییییییییییییییییییه؟   فدات مادر شروع خونه تکانی و کمکهای جیگر مامان نه بابا خیلی سخته کار من نیست بدون فرشم حال میده ها اینم یه خونه تکانی اساسی بابایی بفرما تو     ...
26 بهمن 1391

17 ماهگیم از زبونه خودم

بنام خدای همه پستونکهای دینا مامان و بابای خوبم سلام ..خوبین .خوشین .سلامتین؟ دیدم این مامان خانم انگار نه انگار من رفتم تو 17 ماهگیم بیاد و پست جدیدمو بزاره بخاطر همین خودم دست به کار شدم و اومدم تا از خاطراتم برا خود جینگیلیم بنویسم. خوب از کجا شروع کنم از غذا خوردنم شیطنتهام از دیوار راست بالا رفتنام . جونم براتون بگه با 16 ماهگیم بای بای کردم و اومدم تو 17 ماهگیم نمیدونم این ماهم ماه خوش خوشونمه یا نه نمیدونم باکسن داره یا نه آمپول داره یا نه  قطره دایه یانه اما هر جور باشه اومدم دیگه . خود فسقلیم احساس میکنم پسمل خوبیم و مامان و بابام ازم راضین چند وقت پیش رفته بودیم خ...
29 دی 1391

ماهی کوچولوی من

    سلام ماهی کوچولوی من   دیدم شاید بعدها خوندن ماجرای حموم رفتنت برات جالب باشه تصمیم گرفتم امروز فقط و فقط از حموم رفتنت برات بنویسم.     اوایل که کوچیکتر بودی و هوام گرمتر بود هفته ای 2 بار میبوردمت حموم اما الان که هوا سوز داره و سرد شده هفته ای 1 بار حمومت میکنم البته حموم که چه عرض کنم بیشتر شبیه آب بازیه تا حموم کردن.روزی که میخوام حمومت کنم ناهارمو از صبح بار میزارم چون میدونم یکی دو ساعتی تو حموم معطلم و اگه شانس بیارم و خسته بشی و به بیرون رفتن رضایت بدی.آب و که میبینی همچین دست و پاتو گم میکنی که بیا و ببین مجال نمیدی لباساتو در بیارم تندی میری و تو وانت میشینی و با اون...
20 دی 1391